امشب
می خواهم
سرم را بر روی شانه های خدا بگذارم
... ...
چشم هایم را ببندم
و تا صبح گریه کنم
به جای همه ی شمایی که
بغض های زخمی تان
آوای حنجره تان را مسدود کرده ...
باور کنید فردا
نه دیگر صدای لرزانی را خواهید شنید
و نه چشمی را گریان خواهید دید ...
من
تا صبح
بجای همه ی شما
اشک خواهم ریخت ...!

نظرات شما عزیزان:
|