نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





هی.............


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:15 | |







jaleb


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:14 | |







از تو میپرسم
از قلبم
میگوید:پاسخی نیست
ناگزیر خود پاسخی می یابم که:
==خود کرده را تدبیر نیست=


[+] نوشته شده توسط زهرا در 11:14 | |







یک شب به خانه ی من بیا خدا! 

 بیا تا برایت بگویم که دلتنگی هایم سالهاست

 در خانه ی دلم مدفون شده!

 بیا تا بغض سالها تنهایی و تاریکی را میان شانه هایت بگریم...

 دستهایت را در دست بگیرم و امنیت و آرامشی را که سالهاست

 از من ربوده اند دوباره به خاطر آورم...

 بیا تا در آغوشت آرام بگیرم... 

 جای من در دورها آغوش پر مهر تو بود

        ...بیا تا زمانه را برگردانیم و من 

                                           دوباره...!!! 

 آه...!

این کوله بار تنهایی دیگر قامتم را خم کرده

                                        دیگر وقت رفتن است 

                                                     دستانم را نمیگیری...!!! 

 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 11:3 | |







امشب...
من بجای تو...تمام شمع های دلخوشی ام را فوت میکنم...
تولدت را با خودم تنها میگیرم....
چه جالب...روز تولدت هیچ کس جز خودم دعوت نیست....
حتی تو!
تویی که دوستت داشتم و دارم...
و تویی که چه ساده دل کندی......!
هنوز باورش سخت است....برای دلم!!!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 11:2 | |







صدای پای رفتن ات همچون صور اسرافیل !!
قیامتی در قلبم برپا کرده ست ...
حالا معشوقه هایی که بخاطر تو کشته بودم!!
یکی یکی در من سر از خاک بر می آورند
و حیات مجدد به اثبات میرسد

پشت همین چراغ قرمــــــــــز !!!
اعتراف کردم که دوستت دارم !
تا هرجا مجبور شدی کمـــی مکث کنی،
یاد عشقمان بیفتـــی...
چه می دانستــــم قرار است بعد از مــن
تمـــام چراغ های زندگی ات سبز شوند...


[+] نوشته شده توسط زهرا در 11:1 | |







مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه!


مــن بـرای دلِ خستــه ام می نـویسـم...


میخـــواهی بخـــوان...

 

میخـــواهـی نخـــوان...!

 

فـــقــــــط خـواهـش میکنـم...


اگــــر خـوانـدی!


عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن!!!


مــن این را بـرای " تـــو " ســروده ام...


نــــــه بـرای " او "...!!!

 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 11:0 | |







مـانـده ام چـگونه تـو را فـرامـوش کـنـم!


اگـر تـو را فـرامـوش کـنـم...


بـایـد سـالهایـی را نیـز کـه بـا تـو بـوده ام فـرامـوش کنـم!

 

دریـا را فـرامـوش کنــم...

 

و کـافـه هـای غـروب را...

 

بــاران را...

 

اسب ها و جـاده هـا را...


بـایـد


دنـیا را...

 

زنـدگـی را...


و خــودم را نیــز فرامـوش کنـم!

 

"تــو" بـا همه چیـز مـن آمـیخته ای...!!!

 

 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:59 | |







نشستم تا آنجا که نيامدي!!!
خود را مهمان يک فنجان قهوه کردم...
صبر ديرش شد رفت...
اما هنوزم منتظرت بودم...!!!
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست!
او هم رفت...!
ساعت هم ديرش شد...
تند و تند دور خودش مي چرخيد...
اما هنوزم منتظرت بودم!!!
شايد فنجاني قهوه دوباره تنهايي ام را پر کند...!!!
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي مي تواند پر کند...!!!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:58 | |







درد تنهایی کشیدن ...

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید ...

شاهکاری میسازد...

به نامِ دیوانگی...!

و من این شاهکارِ را ...

به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام ...

"تــــــــــــو" هر چه میخواهی‌ مرا بخوان ...

دیوانه ...

خود خواه ...

بی‌ احساس ...

نمیــــــــفروشــــــــــم...!!!

 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:58 | |







اران که می‌بارد........
باید آغوشی باشد...
پنجره‌ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گره‌ی کور دست‌ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب‌ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می‌بارد
باید کسی باشد!

اما...!!!!!!!!!!!!!
 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:57 | |







  تو غمگینم میکنی میروی!! این تمام دل خوشی توست...
و من چه ساده لوحانه تمام حرف های تو را عشق میپندارم و این تمام دل خوشی من است!!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:53 | |







99669999996669999996699666699666999966699666699
99699999999699999999699666699669966996699666699
99669999999999999996699666699699666699699666699
99666699999999999966666999966699666699699666699
99666666999999996666666699666699666699699666699
99666666669999666666666699666669966996699666699
99666666666996666666666699666666999966669999996

1.) دکمه ctrl + f رو فشار بده
2.) توش عدده 9 رو بنویس
3.) بعد رو دکمه Highlight all. کلیک کن ...
ببین چی میشه .... !!!!

 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:53 | |







ه تو می مانی نه اندوه

ونه هیچیک از مردم این ابادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم!

وبه کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت

غصه هم میگذرد...

انچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند....

لحظه ها عریانند!

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز.....

تو به آينه

نه

آينه به تو خيره شده است

تو اگر خنده کني او به تو خواهد خنديد

و اگر بغض کني

آه، از آينه ي دنيا که چه ها خواهد کرد

گنجه ي ديروزت پُر شد از حسرت و اندوه و چه حيف

بسته هاي فردا همه اي کاش، اي کاش

ظرف اين لحظه و ليکن خالي ست

ساحت سينه پذيراي چه کس خواهد بود

غم که از راه رسيد در اين سينه بر او باز مکن

تا خدا يک رگ گردن باقي است

 

تا خدا مانده،

به غم وعده ي اين خانه مَده...


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:50 | |







وقتـــی از همــه دنيـــــا ناراحتمــــــــــ

 فقط با فكـــــــر كردن به تــــو آرومـــــ مــــی شمــــــــ

امـــــــا وقتــــــــی تــو ناراحتمـــــــ مـــی كنـــــی

همـــــــه ی دنيــا همـــ نمـــی تونـــه آروممــــــــــ كنــــه

نایت اسکین


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:50 | |







همه چیز را یاد گرفته ام
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:49 | |








[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:47 | |







سکوت که میکنم

میگویی خـ ـــداحافظ !

لطفا دیگر سکوت هایــــ ـــم را تفسیر نکن

اگر می توانستی معنی آن هـــ ـــــا را بفهمی که کارمان

بـــ ــــه خداحافظی نمیکشید .. !!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:46 | |







من ازتوهمین یه عکسو دارم ولی از عکستم توقع دارم

 مثل خودت بشینه پای حرفام بفهمه من چقدر این روزا تنهام 

مگه خودت نگفتی برمیگردی ببین چقدر واسه تو گریه کردم

میگن از اینجا پر کشیدی رفتی آخه کجا رو دنبالت بگردم

من از تو این یه عکس و کادو دارم دیگه چه فرقی داره قهر یا آشتی

چقدر دلم برات تنگ میشه هر روز تو از خودت برام یه عکس گذاشتی

دل من که براش فرقی نداره که این تویی یا عکسای تو دستاش 

داره با اینا سر میکنه هر روز به عشق اینکه زنده بودی ای کاش
تو نمیدونی وقتی که نبودی با نبود تو من چه جوری ساختم 

تازه وقتی که رفتی از تو دنیام تموم خوبیاتو من شناختم 

 مگه خودت نگفتی برمیگردی ببین چقدر واسه تو گریه کردم

میگن از اینجا پر کشیدی رفتی آخه کجا رو دنبالت بگردم

من از تو این یه عکس و کادو دارم دیگه چه فرقی داره قهر یا آشتی

چقدر دلم برات تنگ میشه هر روز تو از خودت برام یه عکس گذاشتی

دل من که براش فرقی نداره که این تو ایو عکسای تو دستاش 

داره با اینا سر میکنه هر روز به عشق اینکه زنده بودی ای کاش...


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:45 | |







من نمی‌فهمم چرا  هیچ کس نمی نویسد از مردهــا

از چشم‌ها و شــانه‌ها و دستهایشــان

از آغوششان

از عطر تنشـان،

... از صدایشــان...

پررو می‌شوند؟

خب بشوند....

مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته‌ایم؟


مگر ما به اتکــاء همین دست‌ها

همین نگاه‌ها


همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی

سرِپا نمانده‌ایم ...؟

من بلد نیستم در سـایه ، دوست داشته باشم

من می‌خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند .

من می‌خواهم

مَردَم

حتی اگر مردِ من هم نبود

دلش غنج بزند از اینکه

بداند جایی زنـــی دوستش دارد ...!!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 10:44 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 38 صفحه بعد