I`m very alone







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره ات طلاست...

 

 

یک کم از طلای خود را حراج میکنی؟عاشقم...با من ازدواج میکنی؟

 

 

اشک گفت:

 

 

ازدواج اشک و دستمال کاغذی! توچقدر ساده ای...خوش خیال کاغذی!

 

 

توی ازدواج ما...تو مچاله میشوی...

 

 

چرک میشوی...تکه ای زباله میشوی.

 

 

پس برو و بی خیال باش...عاشقی کجاست؟!تو فقط دستمال باش!

 

 

دستمال کاغذی دلش شکست...گوشه ای کنار جعبه اش نشست...

 

 

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد...

 

 

در تن سفید نازکش دوید خون درد...

 

 

آخرش...

 

دستمال کاغذی مچاله شد...مثل تکه ای زباله شد...

 

 

او ولی مثل دیگران نشد...چرک و زشت مثل این و آن نشد...

 

 

 

رفت اگرچه توی سطل آشغال...

 

پاک بود و عاشق و زلال...

 

 

 

او...

 

با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت...

 

چون که در میان قلب خود دانه های اشک کاشت...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:57 | |