نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی عمیق ترین
درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
 بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
 بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
 بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است
 عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:59 | |







asheganeh.ir

بی تو مهتاب

شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

بوی هر خاطره پیچید

یاد صد خاطره خندید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گوشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی چند لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آمدتو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چند از این شهر سفر  کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم…

توبه من سنگ زدی

من…

نرمیدم ، نگسستم

باز  گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لغزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آمد که دیگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:59 | |







عشق بها دارد....

 من و تو بودیم و یک دریا عشق

 حالا من هستم و یک دنیا اشک

اری عشق بها دارد...  

خیلی ها نفرین میکنن ...

 تلافی میکنن

 اما نه نفرین من

الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره

 تلافی من ….

میرم تا به اون برسی

 سره راهت نباشم

 راستیقد من دوست داره؟


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:58 | |







دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره ات طلاست...

 

 

یک کم از طلای خود را حراج میکنی؟عاشقم...با من ازدواج میکنی؟

 

 

اشک گفت:

 

 

ازدواج اشک و دستمال کاغذی! توچقدر ساده ای...خوش خیال کاغذی!

 

 

توی ازدواج ما...تو مچاله میشوی...

 

 

چرک میشوی...تکه ای زباله میشوی.

 

 

پس برو و بی خیال باش...عاشقی کجاست؟!تو فقط دستمال باش!

 

 

دستمال کاغذی دلش شکست...گوشه ای کنار جعبه اش نشست...

 

 

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد...

 

 

در تن سفید نازکش دوید خون درد...

 

 

آخرش...

 

دستمال کاغذی مچاله شد...مثل تکه ای زباله شد...

 

 

او ولی مثل دیگران نشد...چرک و زشت مثل این و آن نشد...

 

 

 

رفت اگرچه توی سطل آشغال...

 

پاک بود و عاشق و زلال...

 

 

 

او...

 

با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت...

 

چون که در میان قلب خود دانه های اشک کاشت...


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:57 | |







 
 
 
 
 
من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم 
 

تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم
 

من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم

تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم
 

من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم 
 
تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم
 
من همون دریای دردم که میخوام دورت بگردم
 

تو همونی که اگه بخندی منم با خنده هات می خندم
 

من همون عاشق ترینم که اگه بخوای واست میمیرم
 

تو همون فرشته نجاتی که یه روز میای و نمیزاری من بمیرم
 

من همون بدون ماهم که حتی ستاره هم ندارم

تو همون ماه و ستارم که با تو دیگه هیچی کم ندارم


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:54 | |







نبودتو...


 

خاموش میشوم، و مکث میکنم...تو آه میکشی

 

من گریه میکنم، دیوانه میشوم 

تو روی دفترم، یک قلب میکشی ...یک راه میکشی

 

من روی راه تو، صد اشک میچکم 

 

تو قهر میکنی، یک ماه میکشی ! 

 

من روی ماه را، نقش تو میکشم 

 

تو ناز میکنی...آرام میشوم... 

 

تو با مداد سبز، آغاز میکنی...یک راه میکشی 

 

یک دشت میکشی...یک عالمه فلوت، پر آهنگ میکشی

من سنگ میشوم...با جوهر سیاه، تصویری از خودم دلتنگ میکشم 

 

بی رنگ میشوم...چون سنگ میشوم

 

آزرده میشوم...از دوری تو باز، افسرده میشوم لبخند میزنی... 

و روی راه را، یک " ضرب " میزنی 

 

من روی صورتت، صد بوسه میزنم

دیگر نمیروی، آرام میشوم بیدار میشوم...اما تو نیستی...


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:54 | |







همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می کشیم


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:53 | |







یک شبی مجنون نمازش را شکست،بی وضو در کوچه  لیلا نشست،عشق آن شب مست مستش کرده بود،فارغ از جام الستش کرده بود،سجده ای زد بر لب درگاه او،پر ز لیلا شد دل پر آه او،گفت یا رب از چه خوارم کرده ای،بر صلیب عشق دارم کرده ای،جام لیلا را به دستم داده ای،وندر این بازی شکستم داده ای،بیشتر عشقش به جانم می زنی،دردم از لیلاست آنم می زنی،خسته ام زین عشق دلخونم مکن،من که مجنونم،مجنونم مکن،مرد این بازیچه دیگر نیستم،این تو و لیلای تو من نیستم،گفت دیوانه لیلایت منم،در رگ پیدا و پنهانت منم،سال ها با جور لیلا ساختی،من کنارت بودم و نشناختی،عشق لیلا در دلت انداختم،صد قمار عشق یک جا باختم،کردمت آواره ی صحرا نشد،گفتم عاقل میشوی اما نشد،سوختم در حسرت یک یاربت،غیر لیلا بر نیامد از لبت،روز و شب او را صدا کردی ولی،دیدم امشب با منی گفتم بلی،مطمئن بودم به من سر میزنی،در حریم خانه ام در میزنی،حال این لیلا که خوارت کرده بود،درس عشقش بیقرارت کرده بود،مرد راهش باش تا شاهت کنم،صد چو لیلا کشته در راهت کنم...


 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:53 | |









دلم امشب هوای گریه،اشک و آه و نم دارد

 


نمیدانم چرا؟شاید تو را امروز کم دارد

 


به دنبال تو میگردم...کجا هستی؟نمیدانم...

 


صدای آسمان امشب،طنینی زیر و بم دارد...

 


کجا باید بجویم از رفیق خود نشانی ای

 


که دل امشب هوای یاد از جمشید جم دارد...

 


سخن کوتاه باید کرد،درد من بسی سخت است...

 


نمیخواهم بگویی:"این ز عشق خویش غم دارد..."

 


دم وصل و دم هجران،نمیدانم که من چونم؟


دلم از درد عشق او هوای هردو دم دارد


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:48 | |







 

 اگه قلبمو شکستی بهفدای یک نگاهت  

این منم چون گل یاس نشستم سر راهت

 

تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم

اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم

 اگه عاشقی یه درده!

 چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده

اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم

 میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم

تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند

تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:35 | |



صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 38 صفحه بعد