نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





http://up.vatandownload.com/images/q5gahymlzab2cosewohu.jpg


[+] نوشته شده توسط زهرا در 21:20 | |







عاشقم اما خجالت میکشم...!

وقتی سرکلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بودو...اون منو داداشی صدا میکرد.به موهای مواج وزیبای اون خیره شده بودم وارزو میکردم عشقش متعلق به من باشه اما اون توجهی به این مسله نمیکرد.اخر کلاس بیش من اومد جزوه ی جلسه ی بیش رو خواست منم بهش دادم .بهم گفت متشکرم داداشی وگونه ی منو بوسید... میخوام بهش بگم.میخوام بدونه که من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.... من خیلی خجالتی هستم.... علتشو نمیدونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ..................... تلفن زنگ زد خودش بود گریه میکرد دوست بسرش قلبشو شکسته بوداز من خواست که برم بیشش .نمیخواست تنها باشه من هم اینکار رو کردم .وقتی کنارش روی کانابه نشسته بودیم تمام فکرم منوجه اون چشمای معصومش بود ارزو میکردم عشقش متعلق به من باشه ..... بعد از دوساعت دیدن فیلم وخوردن3بسته چیبس خواست بره بخوابه به من نگاه کرد وگفت . متشکرموگونه ی منو بوسید ............................................. روز قبل از جشن دانشگاه بیشم اومد وگفت.قرارم بهم خورده اون نمیخواد بامن بیاد من باکسی قرار نزاشتم ترم گزشته ما به هم قول داده بودیم اگر زمانی که هیچکدوممون برای مراسم با کسی قرار نداشتیم با هم باشیم درست مثله خواهر وبرادر .....ماباهم به جشن رفتیم .... منبشت سر اونکنار در خروجی ایستاده بودم تمام هوش وحواسم به اون لبخند زیبایش واون چشمای همچون کریستالش بود وارزو میکردم عشقش متعلق به من باشه واون مثل من فکر نمیکرد ومن اینو میدونستم .... به من گفت متشکرم شب خیلی خوبی بود وگونه ی منو بوسید .......... یه ر وز گزشت سبس یه هفته و............ یک سال ............ قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید من... من به اون نگاه کردم که درست مثله فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره میخواستم عشقش متعلق به من باشه اما اون به من توجهی نمیکرد ومن این رو میدونستم قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من ا ومد با همون لباس وکلاه فارع التحصیلی باگریه من رو در اغوش گرفت وسرش رو روی شونه های من گزاشت واروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی وگونه ی منو بوسید .................................................. ......... نشستم روی صند لی / صندلی ساقدوش /تو ی کلیساو.....اون دختره ازدواج میکنه ومندیدم که بله رو گفت ووارد زند گی جدیدشد ...بامرد دیگه ای ازدواج کرد ....اما قبل از اینکه از کلیسا بیرون بره وگفت تو اومدی متشکرم...................................... .................................................. .......................... سالهای ریادی گزشت به تابوتی نگاه میکنم که دختری که منو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده.فقط دوستان دوران تحصیلیش دور تابوت هستند ویک نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه دختری که دوران تحصیل اون رو نوشته بود ................ تمام توجهم به اون بود ارزو میکردم که عشقش برای من باشد اما اون توجهی به این موضوع نداشت ومن اینو میدونستم من میخواستم که بدونه که نمیخوام فقط برای من داداشی باشه من عاشقش هستم.............اما من خجالتی ام ..........نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همیشه ارزو داشتم که به من بگه دوسم داره...................... در حالی که گریه میکردم به دفترش خیره شده بودم ایکاش بهش میگفتم چقد دوسش دارم.......................................... .. نتیجه.. در عشق خجالت معنایی ندارد.......اگر کسی رو دوسش داری صادقانه/عاشقانه یک جمله بگو..........دوستت دارم
..


[+] نوشته شده توسط زهرا در 21:16 | |







خیلی تنهام.........................خدایا کمکم کن...................دیگه.....
دیگه نمیتونم .................
باورکن خدا................امتحان بسه.............بسه
 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 21:10 | |







تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

 


 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 21:9 | |







قطعات عاشقانه
پيش خدمت؟؟!!!!

يک فنجان محبت

لطفا....


زندگي يک فنجان قهوه تلخ است

هنگامي که تو از پشت پنجره خيره به باراني،

نشسته بر صندلي

 

من انتظار تو را مي کِـــشم

تو مرا از انتظارت مي کـُـــشي ...

لعنت بر هر چه فتحه و ضمه وکسره

 

سلام کافه چي..

امشب نه قهوه ميخورم نه حتي چيز ِ ديگري

فقط برايش يک پيغام دارم !

اگر آمد به او بگو !

فلاني گفت :

تو که باشي مرا هيچ باکي از هيچ جاده اي نيست ،

با تو تا نا کجا هم مي آيم ،

حتي تا پشت ِ کوه ِ قاف !

تو فقط باش ،

همين !

 

"دستم" را بگير

و مرا ببر به دور "دست" هايي که

در "دست رس " هيچ "دستي" نباشم...

 

شب بود

چشمهاي ساکتم را بستم

به اين اميد که وقتي چشم باز ميکنم

تو باشي....

نگران نباش..صدسال ديگر سني نيست


[+] نوشته شده توسط زهرا در 20:56 | |







گاهی انقدر دلم از زندگی سیر می شود که

میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم ...

رویش دراز بکشم

"آرام و آسوده"

مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب دراز کشیده است!



[+] نوشته شده توسط زهرا در 20:55 | |







آدمها تنها که نباشند می روند...

تنها که می شوند بر میگردند...

وقتی که برگشتند

تنها لایق یک جمله اند: " هررررری "

 

 

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط زهرا در 15:22 | |







تمام روزه هایم باطل اند....

وقتی هنوز...

چوب سادگیم را میخورم..

 


[+] نوشته شده توسط زهرا در 15:22 | |







 

در آغوشم بگیر بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم

 و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

 نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان

 قلبم به پایت افتاده است نرو

 لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

 تنها تو را می خواهم بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم

 و بگذار دوباره در آغوشت به خواب روم

 نرو.....

 نگذار دوباره تنها شوم....

 نرو.....


[+] نوشته شده توسط زهرا در 15:21 | |







چه قدر تلخ شده ای؛

این روزها...

قندهایت را در دل چه کسی

                    آب میکنی؟!!

 

 

 

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط زهرا در 15:21 | |



صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 38 صفحه بعد